غزلی عاشقانه عارفانه از دیوان ارمغان ملکوت اثر نار مفرح ذات متخل به مفرح همدانی:
بده ساقی مرا جامی، ز خون سینه مینا
«وَدَع ما فیهِ مَسموماً، اَنَا المَجنونُ لا اَعبا»
بزن ساز تَفَقُّـد تاکه دست امروز افشانم
چو در این پرده پیدا نیست نقشی از رُخ فردا
نشیند بر مشامم گر، بُخور اشک نخل، امشب
شَوَم بیرون ز عالَم، پا نَهم بر مُلــک استغنا
بنازم خط آن سـلطان که بَهر عرضه فرمان
ز رمز صورت ومعنی، بر اَبروی تو زد طُغرا
بساط ناز را در عرصه سیما سبک بنشان
وگرنه عشق عیّار است می دُزدَد دل ما را
غنی حارس،گدا محتاج،این درحسرت،آن وحشت
عجب دردسری دارد تماشاخانه دنیا
به می تلخی، به ما مستی، به زاهد زُهد بخشیدند
معاذاللّه ازاین فرمان، تعالیَ¬اللّه بر این فتوا
نکاتی از طریقت گفــــت پیر دیر و دانستم
کلاه فقر درویش است مُهر دفـتر تقوا
گناهم را ببخش ای محتسـب گر بوسه دزدیدم
هوس بود و جوانی و شراب سُرخ و استسقا
مُفرح در کنارِ خُم، خُمار افتاده اِی ساقی
« قُم اِملأ وَ اسقَهُ کَأساً، اَما انتَ الَذی تُسقی»
ویدیو کلیپ کویتی پور الا یا ایها الساقی
چه دشوار است پیمودن، به هجران تو، منزلها
به یادت آن چنان گریم ، که ماند ناقه در گلها
ز خون دل کنم رنگین، به راه عشق، محملها
ز داغت ای گل عطشان ، شرار افتاده در دلها
الا یا ایها الساقی، أدر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
مرا در منزل جانان چه جای امن چون هردم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها
دانلود آهنگ جدید ساقی حمید هیراد
دست بر سر میزنی دنبال ساقی آمدی
آمدی آشفته و مجنون و یاقی آمدی
بر در میخانه ها هر دم گدایی میکنی
تا به مسجد میرسی با ما خدایی میکنی
ایمان خود را سر بریدی دل به دریا میزنی
یوسف خود را باختی و سر به صحرا میزنی
به سرم زده حالتو امشب خوب کنم
تا صدام بزنی و بگی من خوب شدم
به سرم زده حالتو امشب جور کنم
تورو از غم عالم و آدم دور کنم
کارت که لنگه میگی خدا قشنگه
کارت تموم شه میگی دلش چه سنگه
آوردمت در این جهان خود را کِشاندی در قفس
دنیای من تنها دلیل امتحانت بود و بس
ایمان خود را سر بریدی دل به دریا میزنی
یوسف خود را باختی و سر به صحرا میزنی
به سرم زده حالتو امشب خوب کنم
تا صدام بزنی و بگی من خوب شدم
به سرم زده حالتو امشب جور کنم
تورو از غم عالم و آدم دور کنم