شعری از مفرح همدانی در وصف امیرالمومنین ، مولی الموحدین حضرت علی ابن ابیطالب (ع) و نجف اشرف:
داني چه گفت با دلِ عارف خروش دف؟
ما بنده ايم و حـلقه به گوشِ شَهِ نجف
ما پوست پوش دايره عشق و اُلفـتيم
بي جا نداده ايم قرار و توان ز كف
آهنـــگ ما نبُود به جز ذكر هُو، ولي
نشنيد اين سخن ز ازل گوشِ ناخلف
پاكي دل نگه كُن و منگر جمالِ زشت
گُوهرشناس باش، ببين باطن صدف
با خونِ دل گرفت جهانِ كمال، لَعل
سودي نكرد با همه پُختگي خَزَف
رقصِ شب و شرابِ سحر در نظام عشق
بر ما حرام نيست به فتـواي چنگ و دف
جائي كه از حساب خبر نيست،خواب و خُور
از ما گرفته عرصه توفيق، وا اَسَف
زانو به خاك مانده ز سنگيني گُنه
دســـتِ من و ولاي تو يا خسرو نجف
بد را به خود گذار و مشو همنشين بد
ورنَه مُفـرّح، از تو بَرَد گُوهر شرف
نگین قلبمی واسه دلم مرهمی حالمو تو میکنی خوب
فاصلت ازم نشه دور دلم قرصه که پشتمی مثل یه کوه
کاش بشه زود بیای پیشم هی دلم میخواد تورو زود به زود تنگ میشه دلم یهو
آروم میشم میای پیشم وقتی که هستی جلوم …
ببین پرتته حواس من ببین حرفته هرجا برم تو که موهاتو میریزی رو صورتت
میخوام هی بشم فدات آخه من